نوشته شده توسط : سارا


من زنی هستم که گویندم رهــــــــا باشم...
برای هیچ و پوچ اشک نریزم!
آزاد باشم و برای خود و خدایم زندگی کنم!
گویند قدر لحظه لحظه های زندگی ام را بدانم...
اما ای کسانی که جز حرف زدن و شعار دادن نمی دانید
جوابم دهید...!
قدر کدامین لحظه ها را باید دانست؟
لحظه هایی که فکرم از آن خودم نیست و هر دم ترسیده ام
تا،کسی از راه نرسیده،افکارم را بخواند و شیپور به دست رسوایم کند؟
لحظه هایی که به امید این نشسته ام تا دیگران وجودم را درکنارشان حس کرده
و احساساتم،استعدادهایم،عشق و محبتم،غرورم،التماسم و در آخر وجودم را ببینند؟
لحظه هایی که تا نگاه خیره ام به آسمان و ستاره های چشمک زنش را دیده اند،
برچسب عاشقی و شیدایی بر من زده اند و یا
که تا صدای خنده های شادمانه ام را شنیده اند،برچسب بی حیایی بر پیشانی ام چسبانده اند؟
لحظه هایی که تا نگاه خیره نامحرمی را به روی خود حس کرده از ترس و خجالت رنگ به رنگ شده
و خود را از یه مشت نگاه هرزه پنهان کرده ام؟
لحظه هایی که به عنوان کالایی در مغازه میان جمعیتی نشسته و منتظر پسندیده شدن هستم؟
لحظه هایی که همه نگاه ها را به روی خود دیده ام و لبهایی که به اظهار نظر درباره ظاهر و لباسهایم گشوده شده اند؟
لحظه هایی که از وحشت نداشتن امنیت کنج خانه کز کرده و افسرده و سرد به وجودم لعنت فرستاده ام؟
لحظه هایی که مرا بی رحمانه ضعیفه و ناقص العقل می خوانند و میان مخلوقان خدا،خود،برترین را بر می گزینند؟
و یا لحظه هایی که اشکهایم به خاطر زدودن غبار از دلم به روی گونه هایم چکیده و به سخره گرفته شده ام؟
آری بگویید،به کدامین گناه هم نشین همیشگی من غم است؟
بگویید به کدامین گناه شوق به زندگی را در وجودم کشته اند؟
بگویید به کدامین گناه لحظه های ناب زندگی را این چنین به کامم تلخ کرده اند؟؟

به کدامین گنـــــــــــــــــــــــــــــــاه...؟؟؟؟؟

" سارا زیبایی"



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 991
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا


وصیت می کنم بعد از مرگم به همه بگویی:


دلش همیشه با خدا بود،برای خدا بود و نوکر خدا بود!البته اگر مثل همیشه پوزخندی تحویلم نمی دهی و مسخره ام نمی کنی!


بگو همیشه ساکت بود،چون سخن گفتن برای کسانی که گوشهایشان بسته است را بیهوده می دانست!البته اگر چون گذشته روی از من برنمی گردانی و دیوانه ام نمی خوانی!


بگو صدایش همیشه لبریز از بغض بود اما هیچ گاه اشکی نفشاند،چرا که اشکهایش همچون خودش جایی در این دنیا نداشتند!البته اگر همچون همیشه از کنارم بی اعتنا نمی گذری و وجودم رو بی ارزش نمی خوانی!


اصلا می دانی چه است؟بگو اگر وجود کسی که دیگر در میانمان نیست و به خاک سپرده شده برایتان قدری ارزش پیدا کرده و اکنون نامی از او را می توانید به یاد آرید و دلتان اندکی برای تنهاییش می سوزد و می توانید لحظه ای فکرتان را از مشغله های روزانه خود  دور کنید و به او که دیگر در میانتان نیست نزدیک کنید،نگاهی هم به دفتر دل او که در تنهایی ورق هایش پوسید بیندازید تا شاید هم قطره اشکی از چشمان شما به پایین بلغزد!.....



"سارا زیبایی"



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 782
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا


احساس غریبگی و بیهودگی می کنی،می دانم!


دلت از بی کسی و دربه دری بیزار است،می دانم!


تو خوشی به یک بوسه پرمهر،به یک عشق لطیف


تو مثل شاپرک،در آسمان امید و خیال ترم بال می زنی،


این را هم می دانم!


بغضی در گلویت خانه کرده،با اشکی روحت را پاک می کنی،می دانم!


لبخندت را به هر کسی ارزانی نمی کنی و زیباییت را دست خوش نگاههای هوس باز نمی گردانی،


مهر و محبتت را گران می فروشی و غرورت را همیشه در صندوقچه دلت قایم می کنی!


به خدا همه را می دانم!


اما تو نمی دانی،افق عشق تنها با هر لبخند زیبای تو روشن می شود!


هر دلی از مهر و محبت توست که در سینه می تپد!


تو نمی دانی دستان قدرتمند و معجزه گر توست که با نوازشهای خود،هر دردی را دوا می کند!


و ای کاش می دانستی که عشق و سخاوت تو،وجود تو،گرما بخش، چو خورشید در آسمان بی انتهاست!


"سارا زیبایی"



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 724
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا



می زدم نـــــــفس نفــــــس


افتــــــــاده بودم در قفـــــــس


بین یک مشـــــــت خار و خـس


پر زنــــــــــاله پر ز تــــــــــرس


آرزویم گریز از این هــــــــــوس


ببارم چو ابری یک نفـــــــــس


عشق من کودکی بی کار و کـــس


حسی شیرین یا که یک حسی ملس


ترک کرده دیگر سینه را در این قفس


خوابم به انتها رسید همین و بس!


"سارا زیبایی"



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 637
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا


به یاد دارم، شبی از شبهای پاییز


در حضور آهنگ کوچ کلاغ ها


تو دستم را گرفتی....برایم از عشق خواندی!


تو گفتی در این شب بارانی،


در حضور رهگذر های خیابان


تو را می پرستم من،ندارم از خدا ترسی.


من از شادی درخشیدم


در خیالم تا قله کوه دویدم...


حس شیرین عشق مرا در بر گرفت


خنده بر لبهای من باز جان گرفت!


تو گفتی گر می توانی با من عهد ببند


با کسی جز من نباشی هم نفس


به رویت لبخندی زدم


از دل و دینم برایت حرف زدم


اکنون روز ها گذشته از آن شب پاییز


بی تو ماندم و تو بی من چه تنهایی!


تو فرسنگها دوری از من


زیر خاکها ،


 در آسمان،


من اینجا بر زمینم،


غریب و سرد و خاموش


تو نیستی ...


تو رفتی بی آنکه بر عهدت بمانی!

 

"سارا زیبایی"



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 903
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا

http://www.ferme.it/images/journal/rain.jpg


 


می زنم آروم آروم


قدم زیر بارون داغون


تو نیستی بگیری دو دستم


پیشم نیستی از این بارونم خستم


بارون شده مثه قطره داغ


تو نیستی شدی قد یه خواب


توی خوابم در آرزوی دیدنتم


من همونم که تو نبودت می کنه تب


ضربانم می گیره بهونتو


کاش بودی می خوندی لالاییه شبونتو


کاش بودی می گفتم دردامو به تو


حالا که نیستی اما سپردم این دلو به تو...


توی دنیایی که بی تو سرگردونم


دلم می خواد زمانو به عقب برگردونم


همون روزایی که می گفتی همیشه من کنارتم


تو گفتی اگه عشق یه اشتباست،عاشق اشتباهتم!


مگه نگفتی دنیاهامون مال همه؟


حالا که رفتی ببین دنیای من چقدر کمه!


فریاد می زنم تا که بارون


برسونه صدامو تا آسمون:


ببین چقدر دلم تنگه واست،


بی تو این روزا بدون هیچ رنگ تازست!.......


.


.


حالا بارون می زنه تو صورتم


اونم طاقت نداره می گه من دیوونتم!


می زنم آروم آروم،


قدم زیر بارون تا اون


بدونه بی اون شدم چقدر داغون!


 


پ.ن:به سبک رپ خونده شود!:D


 


"سارا زیبایی"



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 1056
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد